به نظر شما چرا ثروت آفرینهای بزرگی مثل ایلان ماسک و بیل گیتس دانشگاه رو اتلاف وقت میدونن؟ جواب این سوال رو رابرت کیوساکی در یکی از کتابهاش داده. اسم کتاب هست: چرا دانش آموزان ممتاز برای دانش آموزان ضعیف کار میکنند؟

میخوام توی این نوشته در این مورد باهاتون حرف بزنم. آماده اید؟ اگر شما صرفاً با مدرک تحصیلیتون به درآمد خوب و رضایتبخشی رسیدید نیاز ندارید این مقاله رو بخونید چون احتمالا به دردتون نمیخوره!  بگذارید با یه داستان واقعی از خودم شروع کنم. بعد از یک ماراتن تحصیلی 16 ساله، ظهر یک روز پاییزی در سال 1375 بعد از اینکه برگۀ تسویه حساب دانشگاهم رو تکمیل کردم و پروندۀ دانشگاه رو بستم مستقیم رفتم خونه.

مادرم پرسید: چرا زود برگشتی؟ مگه امروز کلاس نداری؟ گفتم: نه دیگه کلاسی ندارم. مادرم پرسید: یعنی چی؟

گفتم: تموم شد و من فارغ التّحصیل شدم!

اون روز وقتی کلمۀ فارغ التّحصیل رو به خودم نسبت دادم انگار یه چیزی مثل پُتک خورد به سَرم که...خُب...

 بعد از اینهمه صرف وقت توی مدرسه و دانشگاه چی یادگرفتی؟

 با این چیزهایی که یادگرفتی الان میتونی بدون نیاز به پدر و مادرت بطور مستقل و بدون سرمایه، پول دربیاری؟

آیا توی مدرسه و دانشگاه تمام اون چیزهایی که برای پولسازی لازمه و نیاز دارم رو بهم یاد دادند؟

به همین خاطر تو اون لحظه در عین خوشحالی، یکدفعه یک احساس عدم رضایتِ درونی هم با من متولّد شد. راستش من هنوز دلم میخواست خیلی چیزها رو یادبگیرم ولی نه یادم داده بودند و نه دیگه  شرایط به گونه ای بود که بتونم برم دنبال آموزشهای تکمیلی و کاربردی.

چه زمان طلایی و گرانبهایی که خودمو در اختیار مدرسه و دانشگاه قرار داده بودم و اونها برای اون زمان طلایی عمرم، هیچ برنامۀ هدفمند آموزشی که بتونه منو در عرصۀ کسب و کار کمک کنه آماده نکرده بودند. دلم میخواست از مدرسه و دانشگاه  بخاطر این بی برنامگی و بی توجّهی هاشون و به هدر دادن عمرم شکایت کنم ولی به کدوم دادگاه؟!

به هرحال بعد از دانشگاه، بدون وقفه وارد جریان کار و زندگی  شدم. البته این رو هم عرض کنم من جزو آدمهای خوش شانسی بودم که از شروع مدرسه تا پایان دانشگاه همیشه مشغول کار بودم و به قولِ پدرم از اون مهندس‌های دستمال به گردنِ اتوکشیدۀ خامی نبودم که کارنابلدند.  

منزل ما دیوار به دیوارِ کارگاه تولیدی پدرم بود. پدرم همیشه در دوران تحصیلم تاکید داشت که "دانشگاهِ اوّل تو اینجاست" یعنی کارگاه تولیدیمون.

 در محل کار کنار پدرم مثل یک بچه کانگورو که توی کیسۀ مادرش فضای واقعی زندگی رو تجربه میکنه آدمها و اتّفاقات گوناگونی رو می دیدم و می شنیدم و به تجربیّاتم اضافه میکردم. رفتار پرسنل، رفتار مشتری ها و عکس العمل پدرم در موقعیت های مختلف برام آموزنده بودند.

غیر از درسهای فنّی و عملی توی فضای کار، چیزهایی رو در محل کار پدرم یاد می گرفتم که واقعا نه توی مدرسه و نه توی دانشگاه دربارۀ اونها حتّی صحبت هم نشده بود چه رسد به تدریسشون!

خیلی زود متوجّه حرف پدرم شدم و فهمیدم تمام کسایی که روزی درسشون در یک مقطع تحصیلی تموم میشه همشون صرفاً نیمه تحصیل کرده هایی هستند که فکر می کنند دیگه نیازی به یادگیری و آموزش ندارند.  به نظر من عنوانهایی مثل مهندس، دکتر، فارغ التحصیل، کاپیتان، استاد و امثالهم  برای اکثر مردم میتونه مثل یک تُرمُز باشه که جلوی رشد و یادگیریشون رو بگیره! شاید بپرسید چطوری؟ چرا؟ چون این القاب پُر طَمطَراق میتونه ما رو دچار توهم کنه و اشتیاقمون برای یادگیری رو از بین ببره.

از طرف دیگه عناوینی که دانشگاه ها برای ما میسازن میتونن هویّتمون رو هم از ما بگیرن به طوریکه ما میشیم اون مدرک تحصیلی یا اون عنوان شغلی ای که داریم. خودمونو تا آخر عمر محکوم میکنیم به این که حتما باید از طریق همون رشتۀ تحصیلی که بازار کار چندانی نداره و دوستش هم نداریم درآمد کسب کنیم و اینطوری می شه که توی این دنیا با اینهمه فراوونی فرصت های درآمدزاییِ جدید رو نمیبینیم و از دست میدیمشون.

خیلی هامون به واسطۀ چند سال تحصیلات دانشگاهی که حتّی شاید انتخابش از اوّل اشتباه بوده تمام پنجره های یادگیری و درهای طلایی فرصت رو به روی خودمون می بندیم و به آب باریکه ها بسنده میکنیم. أَسف بارتر زمانیه که خیلی هامون توانایی فردی، هوش و استعدادمون رو یک عمر احتکار میکنیم و به یک زندگی تکراری و خطیِ غیر دلخواه تَن میدیم. با این دلخوشی که فعلا امنیت داریم و در آینده هم خدا بزرگه یا بهمون ارث میرسه یا یه گنج پیدا میکنیم!

این نوع طرز فکر، محصول مدرسه و دانشگاهیه که تمرکزش صرفا روی IQ برای تست زدن و حفظ کردن محتوای آموزشیه و ما از هوش های اجتماعی و عاطفی و کلامی و هوش مالی کم بهره یا بی بهره ایم. هرسال جمعیّت قابل توجهی از فارغ التحصیل ها با یک مدرک تحصیلی نه چندان مفید با کلّی غرور و ادّعا وارد جامعه میشن در حالیکه اونها هنوز دانش مالی و قواعد درآمدزایی رو یاد نگرفتند.


    اهمیّت این موضوع زمانی جدی تر می شه که به آمارها نگاه میکنیم.  آمار به ما میگه: حدودا 60% میلیاردرهای دنیا افرادی هستند که خودساخته اند و تاثیر مستقیم تحصیلات دانشگاهی در رشد مالی شون صفر یا خیلی کم بوده!

جالب اینجاست که 80% از 40% باقی مونده که ثروتشون رو از طریق ارث بدیت میارن طی فقط چند سال، داراییشون رو به مرور از دست میدن.

این آمار به ما نشون میده که اگر مهارت پولسازی و هوش مالی نداشته باشیم، چه با مدرک تحصیلی عالی، چه بدون مدرک تحصیلی دغدغۀ مالی خواهیم داشت. ضمن اینکه اگر صرفا بخواهیم به آموخته های دانشگاه بسنده کنیم و دنبال توسعه و رشد فردی مون نریم و مهارتهای جدید کسب نکنیم به احتمال زیاد جایگاهی پایین تر از چیزی که لایقش هستیم نصیبمون میشه!

حالا به این موضوع فکر کنید که شما خودتون جزو کدوم گروه هستید؟

 ثروت سازها یا ثروت سوزها؟

آیا شما توی زندگیتون بیشتر تولید کننده هستید یا مصرف کننده؟

برای آیندۀ مالیِ فرزنداتون خودتون دانشی در چنته دارید که به اونها آموزش بدید؟

آیا فارغ التحصیلی فرزندتون در رشتۀ تحصیلی مورد نظرتون ضامن موفقیت مالی و خوشبختیش هست یا نه؟

در مورد پول و ثروت، بینش و نگرشتون چیه و آیا در این مورد آموزشی دیدید یا نه؟

آیا به جملۀ زیر اعتقاد دارید؟

" شاید پول به تنهایی ضامن خوشبختی ما نباشه ولی فقدانش حتماً عامل دغدغه و نگرانیهامونه."

علیرضا ذوقی